منوتوتنهـــــــــــــــــــــــا

وقتی از کنارش گذشتم بی محلی هایش آزارم نداد اما شکستم وقتی گفت: ندیدمت.....
نوشته شده در دو شنبه 29 دی 1393برچسب:,ساعت 14:49 توسط maryam|

هزار کلمه بر جای خالی ات ریختم اما پر نشد ، به گمانم از جنس بی نهایتی
نوشته شده در دو شنبه 29 دی 1393برچسب:,ساعت 14:32 توسط maryam|

از “ماندن” که چیزی نمیدانی لااقل درست ” رفتن” را یاد بگیر . . . --------------------------------------------------------------
نوشته شده در دو شنبه 29 دی 1393برچسب:,ساعت 14:30 توسط maryam|

سلامتی اونایی که از هر انگشتشون یه هنر میریزه... میرنجونن... میسوزونن... میشکونن... له میکنن... نابود میکنن... و سلامتی اونایی که جز دوس داشتن این موجودات هنرمند باهمه وجودشون هیچ هنر دیگه ای ندارن....
نوشته شده در دو شنبه 29 دی 1393برچسب:,ساعت 14:29 توسط maryam|

وقتی در صندوقچه خاطرات پنهانت میکنند یعنی هنوز هستی …!!
نوشته شده در دو شنبه 29 دی 1393برچسب:,ساعت 14:29 توسط maryam|

قلب یه عاشق شکست خورده پر از غصه هست هیچ وقت بهش از غم نگو بغضش میشکنه...
نوشته شده در دو شنبه 29 دی 1393برچسب:,ساعت 14:22 توسط maryam|

اینجا اسمـــــــــونش هم شبیــــــــــه به دل است
نوشته شده در یک شنبه 28 دی 1393برچسب:,ساعت 9:35 توسط maryam|

گاهی رفتن یک هدیه است هدیه به کسانی که دنیا را برای آنها زیبا میخواهی گاهی ماندن بزرگترین خیانت است خیانت به کسانی که دنیا را برای آنها پر از آرامش میخواهی گاهی آنقدر میدوی تا برسی چه حسی خواهد داشت زمان رسیدن، زمانیکه همه ی وجودت را این جمله فرا گرفته باشد: " که آیا رسیدنِ تو همه چیز است؟" "آیا رسیدن پایان راه است؟" ؟؟؟ خـــــــــــوب میدانم... در تمام مسیر که بدان نزدیک میشوی، به دلت فکر خواهی کرد... زمزمه خواهی کرد: یعنی این دلِ توست که جـــان میدهد دویدن هایت را ... بدون آنکه لحظه ای بیاندیشی، رفتی و به دلش رسیدی چه خواهد شد؟ برایم بگو از حس عمری دویدن و رسیدن رسیدن به فهمی که زمان خداحافظی ات رسیده ... برایم بگو از حس دویدن برای رسیدن به خداحافظی ...
نوشته شده در یک شنبه 28 دی 1393برچسب:,ساعت 9:30 توسط maryam|

آن روز که از همه دنیا محتاج تر هستم ندیدی که چه دردیست کسی را دوست بداری که به هر نحو تو از آن دور خواهی ماند و من، دریا، رو به تو، آسمان محو بزرگی و وسعتت بودم که ما هر دو یک رنگیم ولی به کدام سرنوشت تلخ نوشته شد داستان ما که من اینچنین زمین گیر و تو آنچنان معلّق که من اینقدر سنگین و فرو رفته از هر سطحی و تو آنقدر سبک بال و بالاتر از هر بالایی؟ ای آسمانم ای وسعت و شور و اشتیاقم و امروز خوشحالتر از هر خوشحالم که آفتاب واسطه ای برای رسیدن دستانم به دامانت است و من تا زمانی که رنگت در وجودم جاریست آفتاب را سپاس خواهم گفت...
نوشته شده در یک شنبه 28 دی 1393برچسب:,ساعت 9:27 توسط maryam|

چند صباحیست که جایم را با زمان عوض کرده ام دیگر ثانیه ها از پس من نمیگذرند منم که دوان دوان و بی وقفه دور تا دور فلک در جریانم و در هر چرخش به آن امید شروع میکنم که پایانم را دگر آغازی نباشد و در این دایره ی شب و روز من تنها و آواره، سردرگمی را می آموزم
نوشته شده در یک شنبه 28 دی 1393برچسب:,ساعت 9:25 توسط maryam|

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است من تمام هستی ام را در نبرد با سرنوشت در تهاجم با زمان آتش زدم کشتم من بهار عشق را دیدم ولی باور نکردم یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم من ز مقصدها پی مقصود های پوچ افتادم تا تمام خوبها رفتند و خوبی ماند در یادم من به عشق- منتظر بودن، همه صبر و قرارم رفت بهارم رفت / عشقم مرد/ یارم رفت
نوشته شده در یک شنبه 28 دی 1393برچسب:,ساعت 9:23 توسط maryam|

همیشه میگفت "قدر کنار هم بودنمان را بدان" "به آنی همه چیز عوض خواهد شد" حـــــــــالا ... خدایـــــــــــا من که برای لذت دادن و لذت بردنش همه کار کردم مـــــــــــــــــــــــــــن همه کار کرددددددددددددددددددددددم چرا تنها حسی که مانده پیشمانیست پشیمان از اینکه "چقدر زود همه چیز تمام شد و چقدر بی لیاقت بودم برای استفاده از زمان"
نوشته شده در یک شنبه 28 دی 1393برچسب:,ساعت 9:21 توسط maryam|

خدایا ذاتم خرابه قبـــــــول من بدم قبـــــــــــــــول من نجسم قبـــــــــــــــــــــــــــــــول من بدترین و کثیفترین و ... هر چی بدیه تو دنیا من هستـــــــــــــــــــــــــــم قبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــول ولی با همه ی اینها مگه بنده ی تو نیستــــــــــــم؟؟؟ خدایاااااااااااا به خودت قسم خسته شدم دیگه تحملشو ندارم تورو به خودت قسم تورو به هر چی که برات با ارزشه قسم منو از اینجا ببر به بزرگیه خودت دیگه خسته شدم منو از این جهنمت ببر ببر تو همون جهنمی که هــــــــمه ازش میترسن از اینجا خسته شدم دیگه طاقتشو ندارم میدونم خــــــــــــــــــــــــــــــــوب میدونم وضعیت من از خیلی ها بهتره اما دیگه نمیخوااااااااااااااااااااااااااام دیگه نه طاقت خوبیهای اینجارو دارم نه طاقت بدیهاشو خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا بریــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم خیلی حرف دارم خدا خیلی حرف نه، خیلی درد دارم. دارم میسوزم دارم میسووووووووووووووزم خداااااااااااااااااااااااا
نوشته شده در یک شنبه 28 دی 1393برچسب:,ساعت 9:19 توسط maryam|

چه بی رحمانه است برای تسلایم تا آخرین پیمانه ی جانت میسوزی و من با بی تفاوتی تمام تورا به دورترین نقطه نشانه میروم میدانی چرا؟ چون باز هم مثل تو، دقیقا مثل تو عروسی سپید پوش با قلبی پر شده از آرامش در انتظار آتش گرفتن به دست من است آتشی که جرقه اش را بهترین خاطراتم میزند میبینی چه استادانه سوزاندنت را یاد گرفته ام لب بر لبت میگذارم و شیره ی جانت را به پرواز قلبم تبدیل میکنم و نمیدانم این بی رحمی من است که تو را با تمام فداکاری هایت به زیر پا له میکنم یا سرنوشت توست که برای سوختن و رها شدن آفریده شده ای سیگاره بی یاره من
نوشته شده در یک شنبه 28 دی 1393برچسب:,ساعت 9:12 توسط maryam|

میبینی ... حتی غریبه ها هم نبودنت را باور نکرده اند پس از من چه انتظاری داری وقتی هر کس به من میرسد تورا در من جست و جو میکند
نوشته شده در یک شنبه 28 دی 1393برچسب:,ساعت 9:0 توسط maryam|

دلم چه دردی میکند آنها که ادعای عاشقی میکنند آنها که دم از احساس ناب پاییزی میزنند چه لذتی میبرند از لگد مال کردن نفسهای زردم و چه نامگذاری پر احساسی کرده اند صدای خش خش قلبم را "آهنگ دلتـــــــــــــــنگی" آآآآآآآآآآآآآخ... چه دردی دارد آهنگِ پر احساسِ عاشقیِ قلبم
نوشته شده در یک شنبه 28 دی 1393برچسب:,ساعت 8:58 توسط maryam|

حاجتی در دل بی تابم داشتم... به دل گفتم : لیاقت برآورده شدن خواسته ات را نداری وگرنه از تو حرکت و از خدا برکت و خدا هم برایت برآورده اش میکرد. دل گفت : مگر آنچه را که تا بحال خدا به تو داده است لیاقتش را داشته ای ! و مگر او تا بحال در بذل نعمت هاش به لیاقت تو نگاه می کرده است ؟! .... و قسم می خورم که راست می گفت . شاید چیزی را ناخوش بدارید و در آن خیر شما باشد و شاید چیزی را دوست داشته باشید و به رایتان ناپسند افتد. خدا میداند و شما نمیدانید. ( بقره، ۲۱۶٫)
نوشته شده در پنج شنبه 25 دی 1393برچسب:,ساعت 9:17 توسط maryam|

می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند. تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود و معنای خداحافـظ، تا فردا بود.....!
نوشته شده در پنج شنبه 25 دی 1393برچسب:,ساعت 9:15 توسط maryam|

خوشی با خوبی فرق دارد؛ به خاطر خوبی ها؛ از خیلی خوشی ها؛ باید گذشت ...
نوشته شده در پنج شنبه 25 دی 1393برچسب:,ساعت 9:14 توسط maryam|

اغلب فکر می کنیم؛ اینکه به یاد کسی هستیم؛ منتی است بر گردن آن شخص؛ غافل از اینکه اگر به یاد کسی هستیم؛ این هنر اوست نه ما؛ به یاد ماندنی بودن؛ بسیار مهم تر از به یاد بودن است؛ به یادتم، خوبم ...
نوشته شده در پنج شنبه 25 دی 1393برچسب:,ساعت 9:13 توسط maryam|

به خیلی ها میگیم “ دوست ” … به هرکسی که بتوونیم باهاش بیشتر از یه سلام و یه حال و احوالپرسی ساده حرف بزنیم . خیلی از این “دوست”ها ، دوست نیستن. همکارن ، همکلاسین ، فامیل دورن ، همسایه ن ، یه آشنان ”دوست” اونیه که باهاش رازهای مشترک داری. اونیه که وقتی دلت گرفت اول از همه شمارهء اونو میگیری. اونیه که برای قدم زدن انتخابش میکنی . اونیه که جلوش لازم نیست به چیزی تظاهر کنی . که اگه دلت گرفت بهش میگی “ دلم گریه میخواد ! ” اونیه که دستت رو میگیره و میگه “ میفهمم ” . که نمیخواد براش توضیح واضح بدی . اونیه که سر زده خراب میشی سرش. نمیگی شاید آمادگی نداشته باشه. چون مهم نیست. نه برای اون نه برای تو . حتی اگر خونه ش خیلی کثیف باشه. یا سرش خیلی شلوغ باشه. چون همیشه برای تو وقت داره. دوست اونیه که همیشه برات گزینهء اوله. اونیه که بهت سرکوفت نمیزنه. تحقیرت نمیکنه. بهت نمیخنده… بقیه یا همکارن، یا همکلاسین، یا فامیل دورن، یا همسایه، یا یه آشنان همهء اینا رو گفتم که بگم آدما عوض میشن اما معیار دوستی عوض نمیشه. برای همین یکی که تا دیروز برات “دوست” بود میشه یه خاطره یا یه همکلاسی قدیمی… بعد اونی که سالها همکلاسی قدیمیت بود برات میشه “دوست "
نوشته شده در پنج شنبه 25 دی 1393برچسب:,ساعت 9:10 توسط maryam|

هـر گـاه دیـدى خـداوند با وجود گناهان ، پیوسته به تو نعمت مى دهد ، به هوش باش که آنها براى تو نوعى غافلگیرى و مرگ ناگهانى است. امام علـــــــی (ع) (شرح غررالحکم ، ج 3، ص 132)
نوشته شده در پنج شنبه 25 دی 1393برچسب:,ساعت 9:8 توسط maryam|

بچه که بودیم یادمون دادن که شروع هر کاری با نام خداست و فقط این اسمه که گره های کور زندگی مونو باز می کنه. بزرگ که شدیم یادمون رفت ، که آنقدر پیچ خوردیم تو گره های زندگی که کور شدیمو نمی بینیم کسی رو که فقط اسمش کافیه تا هر در بسته ای باز بشه . بچه که بودیم یادمون دادن رسم خط و پاره خط و اینکه یه خط از کجا شروع می شه و به کجا ختم. بزرگ که شدیم یادمون رفت خط هایی که رو صورتمون رسم شد، ردپای کدوم درد به جا مونده رو قلبمون بوده و از کجا شروع شد و اصلا به کجا ختم؟ بچه که بودیم یادمون دادن چطور مدادرنگی هامونو به بغل دستی مون که یادش رفته بیاره یا اصلا نداشته که بیاره، شریک شیم تا نقاشیش بی رنگ نمونه. بزرگ که شدیم یادمون رفت سفره ی خالیه همسایه مونو، و هیچ تلاشی برای شریک شدن تو رنگی شدنش نکردیم. بچه که بودیم یادمون دادن برای کمک به بابای مدرسه، هفته ای یه بار خودمون آشغالای حیاطو جمع کنیم. بزرگ که شدیم یادمون رفت به رفتگری که تو چله ی زمستون آشغالای کوچه رو جارو می زنه ،حتی سلام بدیم. بچه که بودیم یادمون دادن که وقتی تو بازی یکی خورد زمین، چطور دستشو بگیریم و کمکش کنیم تا دوباره بایسته. بزرگ که شدیم یادمون رفت بزرگترین صحنه ی زندگی، دنیاست و ما کمک به ایستادن کسی که نکردیم هیچ، باعث زمین خوردن خیلی ها شدیم. بچه که بودیم یادمون دادن به بزرگترامون احترام بذاریم و با تمام وجود به عزیزانمون محبت داشته باشیم. بزرگ که شدیم یادمون رفت بزرگتر - کوچکتری و حرمت و ، حتی خجالت کشیدیم بهشون بگیم"دوستت دارم" بچه که بودیم یادمون دادن... ای کاش بچه که بودیم یادمون می دادن چطور وقتی بزرگ که شدیم یادمون نره همه ی اون چیزهایی رو که:... بچه که بودیم یادمون دادن
نوشته شده در پنج شنبه 25 دی 1393برچسب:,ساعت 9:7 توسط maryam|

برایم مهم نیست از بیرون چگونه به نظر می آیم... کسانی که درونم را می بینند برایم کافیند... برای آن هایی که از روی ظاهرم قضاوت میکنند حرفی ندارم... با خود می گویم بگذار همان بیرون بمانند...
نوشته شده در پنج شنبه 25 دی 1393برچسب:,ساعت 9:4 توسط maryam|

انسان هم میتواند دایره باشد و هم خط راست . انتخاب با خودتان هست : تا ابد دور خودتان بچرخید یا تا بینهایت ادامه بدهید...
نوشته شده در پنج شنبه 25 دی 1393برچسب:,ساعت 9:4 توسط maryam|

آدم ها زیبا فکر می کنند .. زیبا حرف می زنند .. اما .. زیبا زندگی نمی کنند ... رومن پولانسکی
نوشته شده در پنج شنبه 25 دی 1393برچسب:,ساعت 9:3 توسط maryam|

بعضی از آدم ها جلد زرکوب دارند . بعضی ضخیم و بعضی جلد نازک . بعضی از آدم ها با کاغذ کاهی چاپ می شوند و بعضی با کاغذ خارجی . بعضی از آدم ها ترجمه شده اند . بعضی از آدم ها تجدید چاپ می شوند و بعضی از آدم ها فتوکپی آدم های دیگرند . بعضی از آدم ها با حروف سیاه چاپ می شوند و بعضی از آدم ها صفحات رنگی دارند . بعضی از آدم ها تیتر دارند ٬ فهرست دارند و روی پیشانی بعضی از آدم ها نوشته اند : حق هر گونه استفاده ممنوع و محفوظ است . بعضی از آدم ها قیمت روی جلد دارند . بعضی از آدم ها با چند درصد تخفیف به فروش می رسند وبعضی از آدم ها بعد از فروش پس گرفته نمی شوند . بعضی از آدم ها نمایشنامه اند و در چند پرده نوشته می شوند . بعضی از آدم هافقط جدول و سرگرمی دارند و بعضی از آدم ها معلومات عمومی هستند . بعضی از آدم ها خطخوردگی دارند و بعضی از آدم ها غلط چاپی دارند . از روی بعضی از آدم هاباید مشق نوشت و از روی بعضی از آدم ها باید جریمه نوشت . بعضی از آدم ها را باید چند بار بخوانیم تا معنی آنها را بفهمیم و بعضی از آدم ها را باید نخوانده دور انداخت. به نظر شما ( اگه کسی نظر بده ! ) آدما چه جوری هستن . خودتون چه جوری هستین ! در مورد خودم دارم فکر میکنم !
نوشته شده در پنج شنبه 25 دی 1393برچسب:,ساعت 9:2 توسط maryam|

مرا به کعبه چه حاجت! طواف می کنم " مـــــادری " را که برای لمس دستانش هم وضو باید گرفت ... به سلامتی اونی که وقتی از مدرسه می اومدم خونه ، میگفت از صبح تا حالا برات ۱۰۰۰ تا صلوات فرستادم تا امتحان تو قبول بشی . . .
نوشته شده در پنج شنبه 25 دی 1393برچسب:,ساعت 9:1 توسط maryam|

از انسانها غمی به دل نگیر ؛ زیرا خود نیز غمگین اند با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند؛ پس دوستشان بدار اگر چه دوستت نداشته باشند...!
نوشته شده در پنج شنبه 25 دی 1393برچسب:,ساعت 9:0 توسط maryam|

از زمین خوردن کسى شاد مشو که نمیدانى گردش روزگار براى تو چه در آستین دارد ... امام علی (ع)
نوشته شده در پنج شنبه 25 دی 1393برچسب:,ساعت 8:59 توسط maryam|

تقدیم به همه کسانی که دعا کردند .... خدایا... دریافته ام کسی که میگوید "برایم دعا کن" از روی عادت نمیگوید..! کم آورده است... دخل و خرجش دیگر باهم نمیخواند... صبرش تمام شده است... ولی دردهایش هنوز باقی مانده است... مهربانم...! کاش میدانستی چقدر دردناک است شنیدن جمله "برایم دعا کن" خدایا کمکش کن... هنوز هم به معجزه کرامتت ایمان دارد....
نوشته شده در پنج شنبه 25 دی 1393برچسب:,ساعت 8:58 توسط maryam|

دلم شکست..... عیبی ندارد،شکستنی است دیگر، میشکند... اصلا فدای سرت،قضا و بلا بود.... اشکم بی امان میریزد.....
نوشته شده در چهار شنبه 24 دی 1393برچسب:,ساعت 10:36 توسط maryam|

بخشیدن آسان است ،امااینکه بتوان دوباره اعتماد کرد داستان دیگر یست،....
نوشته شده در چهار شنبه 24 دی 1393برچسب:,ساعت 10:36 توسط maryam|

روزهــــــــــــــا ... ﻣﺎﻩ ﻫـــــــﺎ ... ﺳﺎﻝ ﻫــــﺎ ... ﺧﻮﺍﻫــــﺪ ﮔﺬﺷــــﺖ ... ﻭ ﻣــــﻦ ﺗــــﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫــــﻢ ﺑﺨﺸﯿــــﺪ ... ﺍﻣــــــــﺎ ﺗــــــــﻮ ...! ﺧــــﻮﺩﺕ ﺭﻭ ﺑﺎﺑــــﺖ ﺗﻤــــﺎﻡ " ﻧﺎﻣــــﺮﺩﯼ ﻫﺎﯾــــﺖ " ﺧــــواهی بـــخــشــیــد ؟؟؟؟
نوشته شده در چهار شنبه 24 دی 1393برچسب:,ساعت 10:34 توسط maryam|

رفاقت: حکایت سنگهای کنار ساحله اول یکی یکی جمعشون میکنی تو بغلت,بعدش هم یکی یکی پرتشون میکنی تو دریا اما بعضی وقتا یه سنگهای قیمتی گیرت میاد که هیچ وقت نمیتونی پرتشون کنی تو یکی از اون قیمتیایی..
نوشته شده در چهار شنبه 24 دی 1393برچسب:,ساعت 10:33 توسط maryam|

مـــن بــاکلمـــه هـــا بــازی نميکنــــــم.. ☜ مثــــل بعـــــــــــضےها.. وقتــــــــے مينــويســـــــــــــــم↡↡↡ ☜ نفسمـــــــــــــــــــــــــــــے يعنــــــــــــــــے زنــدگـــــے بــدون تـــــــــــــــــــــــــو ☜ طعـــــم مـــرگـــــ ميـــدهـــد.
نوشته شده در چهار شنبه 24 دی 1393برچسب:,ساعت 10:31 توسط maryam|

نه طبق ِ مُد دوستت دارم نه به حکم سنت! همه چیز بنا بر فطرت است "خوب ها" دوست داشتنی اند
نوشته شده در چهار شنبه 24 دی 1393برچسب:,ساعت 10:29 توسط maryam|

عشق اول هیچ وقت فراموش نمیشه ...چون اولین حسه که تنهاییتو پر کرده....چون قلبت اولین تلنگر رو خورده....مثه روز اول مدرسه...هیچ کس اولین روزای مدرسشو فراموش نمی کنه..... پس خودتونو اذیت نکنین …
نوشته شده در چهار شنبه 24 دی 1393برچسب:,ساعت 10:23 توسط maryam|

تا شرینی خیال تو ، با من است، تلخی دلتنگی هام رو میگذارم برای بعد...!
نوشته شده در چهار شنبه 24 دی 1393برچسب:,ساعت 10:15 توسط maryam|

هرگز نفهمیدم فراموش کردن درد داشت یا فراموش شدن … به هر حال دارم فراموش می کنم فراموش شدنم را …
نوشته شده در چهار شنبه 24 دی 1393برچسب:,ساعت 10:14 توسط maryam|


آخرين مطالب

Design By : Pichak